خوشحالم...
سه شنبه, ۶ آبان ۱۳۹۹، ۱۱:۲۶ ب.ظ
ماه ها وروز ها میگذرد و من در گوشه خیالم هنوز هم باتو زندگی میکنم.
باتو صبحانه ای باطعم گیلاس میخورم وصبحم را شروع میکنم
کتاب هایم را ورق میزنم،باتو شعر های فروغ را میخوانم،آهنگ های بد بی راهت را گوش میدهم وروز را سپـــــــــری میکنم
اما شب که می شود...
از خواب شیرین بیدار میشوم این تنها بیداری تلخی است که چند ماه است آن را باطعم های مختلف در زیر زبانم مزه مزه میکنم
خوشحالم!!
برایت خوشحالم،انسان ها گزینه مناسبی برای دل سپردن نیستند...
Bahar
۹۹/۰۸/۰۶
بیداری تلخ:(
حس میکنم داری مییسوزی..
توی یه اتش که شاید از جنس عشق باشه..چون حسش کردم خواستم بگم نگران نباش حتی اگر بسوزی و خاکستر بشی هم مثل یه ققنوس دوباره سربه بیرون میاری:)